چـــــــادرم ! عـــــــاشقانہ تر مینــــــویسم تا همـــــہ تب ڪننـــــد در حســــــــــرت داشتن معشــوقہ اے شبیہ تـو
مــــن هـــــر روز
خدا به آدم دستور داد گندم نخور !
وقتی خورد ،
اولین سیلی خدا به او برهنه شدن بدنش بود !!
این نشان میدهد که رها کردن لباس ،
سیلی خداست، نه تمدن !!!
عرش ِ زیـر پــآیـت ، برآیـت بهشـت مـی شـود
وقتـی کـه
گـآم هـایـت رآ بـا وقــآر روی آن می نهـی...
و با هر وزش ِ چــآدرت ؛
عطـر ِخـُـدآ را در فضـآ می پرآکنـی ..
بــآنو ؛ تـو و وقـآرت ،
مصـدآق ِ " فَتَبـآرکَ اللهُ احسَـنَ الخـآلقیـن" ایـد..
بـآنــو سَـرَـتــ رآ بالآ بگیـــر تــو ، صآحِـبــ نورانی تــَرین سیآهی ِ جَهآنـــی
قبل اَز آزادی ، خــدا درگیــرِ بنـدَت می کند
صبرکن یعنی خودَش ، دآرَد پسَندَت می کند
چآدرتــ را سَرکن اِی بانوی خوبَم ، شکــ نکن
سَربه زیری هآی ِ نآبَتــ سَربلَندَت می کند ...
چـــــــادرم ! عـــــــاشقانہ تر مینــــــویسم تا همـــــہ تب ڪننـــــد در حســــــــــرت داشتن معشــوقہ اے شبیہ تـو
مــــن هـــــر روز
ایـن روزهـا چــادر مــد نیـسـت
یـعـنـی کـه کـم هـسـتند چــادری هــا
ایــن پــارچـه ی سـیـاه ایـن دنــیا سـپـر اسـت
آن دنـیـا هـم سـپـر…
یـکـی بـرای گـنـاه و دیـگـری بـرای آتـش
یِه چیزِ قشنگ..!
و با خــدا،دنیایَتحتی بی آفتاببرمدار چشمهآی تو میچرخد
و همه انسانها،هرچند درسکوکِ بادِ غــرور...
دچارِ لِطآفَتِ پُر از پَروانه تو می مانَند ..!. .
میتوانم دنیا را یک دستی فتح کنم
شهید مطهری: حجاب مانند اولین خاکریز جبهه است که دشمن برای تصرف سرزمینی حتماً باید اول آن را بگیرد
✦ تمامـ ِ رنگــ هـآے دنیــا .. ✦【روسیاه】مـﮯ شوند [!] ✦ وقتـﮯ سیاهـﮯ ِ ♡ چادرم ♡ ✦ قد عَلم مـﮯ کند ! ★ چـﮧ خوب مـﮯ دانستند قدیمـﮯ تـر هآ : ◥ بالاتر از سیاهـﮯ رنگـﮯ نیست ◣
من شکایت دارم....
از آن ها که نمی فهمند چادر مشکی من یادگار مادرم زهراست
از آن ها که به مسخره می گیرند قـداسـتِ حجابِ مادرم را ؛
چـــــرا نمی فهمی؟
این تکه پارچه ی مشکی، از هر جنسی که باشد
حـــُرمــت دارد !
+ لطفاً براي خواندن متن كامل به ادامه مطلب مراجعه كنيد.
آن ها چفیه داشتند…
من چادر دارم!!!
گاهی چادرم خاکی می شود.
چادر مشکی ام از در و دیوار شهر خاکی
می شود.
از نگاه های طعنه آمیز
خاکی می شود.
از حرف های سیاه خاکی می شود...
گاهی چادرم را خودم خاکی می کنم!
چادرم را می شویم تا غبار شهر را از رویش پاک کنم.
تا سنگینی نگاه ها را پاک کنم...!
مـــن...! "
فقط برای خودم هستم
خودِ خودم...
نه عروسکی ام و نه محتــــــاج نگاهی
برای تو که صورتــ
ـــهای رنگ شده را می پرستـــی نه سیرت آدمها
را ،
هیــــــچ ندارم...
راهت را بگیر و برو....
ﺣﻮﺍﻟﻲ ﻣﻦ ﺗﻮﻗﻒ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺍﺳﺖ...!!
عمر من هم پاییزی دارد...
وقتی همه ی رنگ هایم را از دست می دهم ...
حال که به اختیار طبیعت پاییزی در راه است،
چرا بهار روحم را نابود کنم ... ؟
··ﺤﺠﺎﺏ ﻣﻦ··
دست درازی به روحم را محدود می کند
و بهاری ابدی برایم به ارمغان می آورد ...
چـــــادرت را بر ســـــرت بیانـــــداز
بیـــــروטּ بیـــــا
بیــــا بـہ تـــمـــــاشـــاے ᓅـصـــــل "ᓘـشڪسالے حــــجــــاب"
بگـــــذار ᓆـداســــت چـــــادرت
دســــتے بڪشـــــد بـــــر ایـــــن "ᓘـزاטּ زدگے حـــــیا"
بــــگــــذار ڪوچـہ و ᓘـیاباטּ زیرگــــامـــــهاے نجیــــب تو احســــا๛ غرور ڪننـــد
بــــگـــذار ببینــــند برگـــــهاے درᓘـت بے عـᓅـــــتے
چگــــونـہ زیر پایــــت ᓘـش ᓘـش میڪند