+ لطفاً براي خواندن متن كامل به ادامه مطلب مراجعه كنيد.
آن ها چفیه داشتند…
من چادر دارم!!!
آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند…
من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم…
آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود…
من چادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم…
آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند…
من چادر می پوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم…
آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند …
من وقتی چادر ی می بینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم…
آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده اند…
من چادرسیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم…
hossein | 1395/9/12 ساعت 12:42 |
گاهی... دلت به "راه "نیست ولی سر به راهی.. خودت را میزنی به آن "راه" و میروی و همه ، چه خوش باورانه فکر میکنند که "روبراهی | |
khanesalamati.mihanblog.com |